یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
( حافظ )
کربلا. شهری جغرافیایی نیست که روزگاری دشتی بوده باشد بر کناره
فرات. و گروهی شورشی در مصاف با مدافعان حاکمیت. جان باخته
باشند. کربلا شهر سرخی است در جغرافیای عشق. که عاشقانی مهربان
با دستهای روشنشان . لاله های سرخ بیداری را در کویر اندیشه ها کاشتند
کربلا فتحنامه مظلومیت است. گلداغ انسان است در فرا خنای تاریخ.
طوافگاه حقیقت است. امضای سرخ است. بر طومار نامه ی عمر بشریت.
فرات. اشک شیعه است در دشت ستمدیدگی. باران عاطفه است. ابریشم
احساس است در زنجیر بی عاطفه گی. سینای عشق است در تکلم زار
طور.
و این مکتوب . نه رومانی است به روایت رومان نویسان. بلکه شاید
وظیفه ی ادبیات را نشان می دهد.
این زیارت نامه. جوانه ای است سرخ که در دشت اگاهی روییده و
خورشید احساس بر ان تابیده و در هوای اندوه شکفته و از جویبار
اشکهای شبانه ی نویسنده سیراب شده است. در یک کلام. غنچه ای است در
غنچه زار عطر اگین ادب عاشورایی.