هنوز عکس تو قاب است . میان دسته ی گل
به طاق خانه ی ما.
هنوز نام تو چون افتاب می تابد
به بام قلعه ی ما.
هنوز پیر زنان. شهیدی قریه ی ما
به روشنایی زخم تو
تور می بافند
سرود از غزل یک حماسه می خوانند.
هنوز کوچه ی پر خاک و خون قریه ی ما
هوای دیدن بارانی تو را دارد
چه انتظار غریبی ؟!
به پبچ دره ی غیرت . هنوز منتظرند
دوستان غازی تو
به پاس رویش این روزهای نورانی
به شاخه گل نرگس. طناب می بندند
که تا پگاه دیگر.
قاصدک:
طنین همهمه ات را به اسمان (سوز مه قلعه) عقاب خواهد کرد
که پای منبر گپ های پاک بنشینیم
و کودکان ادای لهجه ی معشوق بر زبان ارند
هنوز خاک نشینند.
هنوز خاک نشینان مفسران پر از کلکل سیاست اند .
هنوز ساده دلند.
هنوز در طبق خاطر شکسته شان
مردمان قریه ی ما
برای مرحم زخم تو سنگ می سایند.
هنوز در شب ادینه شمع می سوزد.
چه مادران شهیدی
به سنگ سرخ مزارت دخیل می بندد.